زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شب عاشورا
امشب فـقط مـانـده برای ما برادر این دشت فردا میکند غوغا برادر با من نگو فردا چه خواهد شد که زینب میترسد از غمهای این صحرا برادر خار مغـیـلان بـیـابان جـمع کن تا فردا نگـردد جـمع با پـاهـا بـرادر راز و نـیـاز امشب تو فـرق دارد از غصهها میگوید این نجوا بردار میگویی از گودالُ خونُ و طاقتی نیست تا دیـدنـی ها بـشـنـوم حـتی برادر بـاور نـدارم زینتِ دوش نـبـی را سُمها کند هم سطح با شنها برادر درد فـراق تو بـرای کُـشـتـنـم بس دیگر چرا سر نیزه و سرها برادر از غارت خلخال و خون گوشواره چیزی نگویی بین مَحرمهـا برادر گفتی اسارت میروم، اینکه محال است! با غـیـرتی که دیـدم از سقا برادر وقـتی میان نـیـزهها گـم شد تن تو با نـالـهات راه مرا کـن وا بـرادر |